یک بامداد از خواب برجستم.شاید ده دقیقه هم نبود که چشمان فرو بسته بودم ... مرا می خواند.قلم بر داشتم و کابوس خویش را نوشتم.درست۱.بامداد بود.
بر بسته لب خاموش
نگاه می دارد بر من که هر لحظه
بر بال ابر فراموشی
هر خاطره که در آن قهقرایی ست مست
مدهوش
و خراب در گوشه خیابان
فرد
در تکرار بازسازی مرد
که منم
نقش واره اندام خویش می سازد
با ترس
در زیر نقاب دلقک
به هر کس
۱۰/۱۲/۱۳۸۴
۱.بامداد