نمایش شرق چون نقاشی شان رنگ و بوی نو دارد.تعزیه گونه ی از نمایش ایرانی ست که با تعریف مدرن از نمایش، می توان آن را نمونه ی از هنر نو به شمار آورد.نمایشنامه نویسان متعددی سعی به برگردان کردن تعزیه به شکل امروزی کرده اند.می توان از آنان بهرام بیضایی، حمید امجد، محمد رحمانیان٬محمود کیانوش و... نام برد.رویکرد هر کدام از نویسندگان به این مقوله بسیار قابل اعتناست.از ویژگی های مهم تعزیه شکست زمان و مکان است.این شکست و اجرای دایره وار آن ارتباط تنگانگی با مخاطب ایجاد می کند.
من هم در یکی دو سال گذشته دست به تجربه ای در این زمینه زدم که برشی از آن را می خوانیم.
نام نمایشنامه: منم حر
توضیح :
مکان نمایش: هرکجا می تواند باشد.کنار ساحل،بازار،خیابان، کوچه ٬بالای بام خانه و ...
چهار شخصیت اصلی نقش های دیگری هم برعهده می گیرند.مثلاً شمر نقش اژی دهاک،نمرود و ابن ملجم را هم بازی می کند.
شخصیت ها :
1- حر/ کاوه/ ابراهیم/ شیعه علی
2- شمر/ اژی دهاک/ نمرود/ ابن ملجم
3- نسخه گردان/ فروشنده/ منجم/ خادم مسجد
4- امام حسین (ع)/ جبریل/ امام علی (ع)
و
5- گروه موسیقی
------------------------------------------------------------------
حر شمشیر می کشد. شمر می خندد و به این سو آن سو می پرد. مشعل خود را به جانب حر پرت می کند. نسخه گردان مشعل را بر می دارد و با آب خاموش می کند.تصاویر روی پرده خاموش می شوند.
نسخه گردان: اللهم صل علی محمد وآل محمد
شمر: آتش از من می خواهی بر گیری ...من خود عین آتشم...
شمر در پس پرده می رود. پشت پرده روشن می شود.می بینیم تاج به سر می نهد. بر شانه هایش آرام آرام مار می رویند.جیغی می کشد بلند.از پرده برون می شود وبه جانب ما می آید. دو مار پارچه ای بر دو چوپ دوخته شده اند. آنها را هرازگاهی بر شانه می نهد. بر پرده مردانی را می بینیم که به نا کجا می دوند بی هدف.
شمر/ اژی دهاک : تو از آتش بی زاری .. بدان! من آن دیو ام که زنجیر کشاندند در کوه گنو و
افسانه ساختند از من راست یا کژ...
حر/ کاوه: توآن ناسپاس مردی پدر کشی و خویش ات را به دنبالش ...
اژی دهاک: که گفت ز جمشید دلگیریم و تورا خواهانیم؟
کاوه: که گفت؟
اژی دهاک: که گفت؟! نیک گویمت همان شب پدر کشتم و خود را سرا پا رنگ شب
دیدم و خود در آیینه دیدم که بر شانه ام جای زیستن بود. چو بامداد
بر خواستم مهر در پس هاله ای به رنگ قیر و گویا شرم داشت از پدر کشی
تاج به سر! (بلند فریاد می زند) مهر بر من نتابید از کجا هاله نور بر سر من
دیدید که پایتان لرزید و بر من سجده کردید!؟ (آرامتر) شما خدای زمینی
نمی خواستید؟ چه خدایی در من بود؟
نسخه گردان/ فروشنده: این جامه گرانبها بهر تو دوخته اند.
اژی دهاک: شانه هایم بر آمده شده اند.
فروشنده: بهایش اندک است بر پادشاهی چون تو.
اژی دهاک: شانه هایم می سوزند.
فروشنده: جای چنگال هماست ... سکه ای بیش ده. تا شاباش تاج گذاریت باشد.
اژی دهاک: جامه را می خرم. اما کمی نخ نماست... گویا در بر جمشید دیده ام
کاوه: گاهی شب ها می بینم. آسیابانی اساس آینده در دست دارد و او می تواند
انتخاب کند.
اژی دهاک: من این کابوس ها بسیار دیده ام ... من در کابوس زنجیر بر دست مردمان
می زدم. مردی گفت: ((من هجده پسر دارم زنجیر بر دست هجدهمی مزن! ))
نیک می نگرم به تو می ماند.
کاوه: من نشان بر دار کنم. چرمینه بندی سازم. بر دستانت زنم و در گرماگرم ظهر
در دل کوه جایت دهم.
اژی دهاک: تو نیز چون منی ... اگر می توانی در خود نگر مرا نیز می بینی...
من آینه تمام قد روزگار شمایم مردمان...
اگر نفس بد از دهان اژدهای من بیرون تراود شمایان از کالبد می دمید...
کاوه: می گویی که بخشش زاییده شود؟
اژی دهاک: مرا نمی شناسی؟ من جمشیدم (مارها زیر پیراهن می کند) من نبودم جهان
یک صدا کردم . بیماری خشکانیدم.من همه شما بودم و شما با من معنا
داشتید. چون خود را خدا دیدم. شما دو دسته شدید.اره ای از پوز کوسه ای
کندم. خویش را بریدم . چون مار پوست انداختم. مرا نشناختید ...
کاوه: لابه می کنی...
اژی دهاک: بسیار باید اندیشه ... هنوز جوانی و ندانی...
فروشنده: من این جامه به کس نفروشم جز شما.
اژی دهاک: می بینی کاوه! این جامه را هر چند یک بار به من فروشد وما هر دو
خرسندیم.
فروشنده: این قماری ست که برنده اش از پیش می داند چه...
اژی دهاک اشاره ای می کند و گروه موسیقی می نوازد. تصاویر روی پرده به ابر های بدل می شوند که آب،آتش،خاک و باد می بارانند.
------------
پانوشت: بعد از تذکر دو تن از دوستان این نکته را به عنوان توضیح اضافه کنم: هاله نور٬ ارتباطی به هیچ شخصیت سیاسی ندارد.مراد همان هاله اهورایی ست.که از آیین مهر برای ما به جا مانده و از ایران به اروپا رفته است.برای همین بر بالای سر قدیسین هاله ی از نور می بینیم.