سرد بود و آمده بودی
آرام
گرفته جا درون کنام
دیوار به پشتت زده
راست هر دو نشسته
من خاموش
دارم نگاه بر هیمنه های سوزان
در سرمای دی
و تو رقص گربه ها را برایم بازگو
با لبخندی پی در پی
واپرسی شگفتی این جن زده مدهوش
هیهات نمی دانی که بر چشم چه گذشته ست:
کودکان را سر می برند
ومن در میان گل دست بسته بودم
۱۳۸۵/۱/۱۹
بیروت