مرد جوان
به درون غرفه سر کشید.چند نفر در حال پنبه زدن می باشند.(( آقا حمید نیس؟)) (( نه!))
(( کارتون رو عوض کردید؟)) ((حالا فعلن تو این کاریم...))
رنگ یقه هاشان آبی بی حسی بود.به غرفه بعدی سر می زند. (( خبری نیست؟)) (( حمید آقا رو می گید ... می یاد...))
آرام راه می افتد.چند قدم آن سو تر مغازه ای است.زنی درون آن ایستاده است... بی خودی به جنس ها نگاه می کند.پنبه زن ها می آیند.البته چند تایی شان. (( مهمون ما...)) (( نه خواهش می کنم...)) یکی دیگر (( آقا حمید بفهمه ما حساب نکردیم ما رو می کشه...)) مرد سر تکان می دهد.سیگاری می خرد.بدجوری به چمدان مرد نگاه می کنند.مرد چمدان را محکمتر می چسپد.با آن ها تا بیرون مغازه می آید.مصنوعی می خندد.زن هم بیرون می آید تا مغازه را ببندد. (( بابا ... بیا اون جا ما منتظریم...)) می روند.مرد می خندد.زن مغازه را می بندد.(( مث که مشتری نیستی؟))
راه می
افتد.مرد به دنبال زن می شود.زن بی توجه است.به خانه می رسد.خانه اش خیلی نزدیک
است.پشت مغازه. (( اجازه بدید داخل بیام.یه چیزی هست می گم و می رم.)) در خانه زن
دو دخترش در حال دعوا هستند.مرد شروع می کند. (( زشته ... از شما بعیده ... خجالت
بکشید...شما مگه خواهر نیستید؟)) دخترها نگاهی می کنند.یکی شان همان گوشه کز می
کند و دیگری به اتاق بغلی می رود. (( من این چمدون رو می ذارم پیش شما و به شماره
ای که می دم اگه تا دو روز دیگه نیومدم زنگ بزنید... می دونم اگه برم بیرون با
چمدون یا بدون اون ... اینو بدونید هیچ وقت بر نمی گردم.)) زن نگاهی دقیق به مرد
می کند.که تا حریم شخصی اش آمده است.
(( وقتی حمید نیس یعنی اونا منو می کشند.))
دو روز گذشت.از مرد خبری نشد.زن در خانه نشسته است.و به شماره تلفنی که مرد به او داده نگاهی می کند.خیلی محتاط.مواظب است کسی متوجه اش باشد.چون مطمئن شد در خانه ی خودش است.آرام چمدان را باز می کند و درون آن را می گردد.اما جز پوشاک ٬ خمیر دندان و... چیز خاص دیگری نمی یابد.بیچاره زن دهاتی نمی دانست.چرا مرد برنگشت.
۱۳۸۵/۱۰/۲۸ یا ۱۳۸۵/۱۰/۲۹
چون ساعت از دوازده گذشته بود.
سلام برادر
من نمی دانم حالت داستان نویسی شما چگونه بود و ریتم و آن اصول روابطی وشخصیص چگونه وارد داستان شده ولی و اما
زمان اگه میخواهیم بخش کنیم ۴ حالت دارد یا زمان به گذشته میرود یا حال و یا /اینده و حالت بعدی ساختار شکنی میباشد در حالت ساختار شکنی وقتی وارد میشود میبینیم یک خلاقیتی به وجود می آید که سرچشمه آن شناخت است شناخت بر اساس علم یاد گرفته و پاره کردن ضعف و نشان دادن خود با یک هویت دیگه ای است .حال با این که داستان خوبی بود اما خلاقیتی درون آن دیده میشد؟ بهترین را مرور دوباره بر داستان و نگارش أن است .
دوست من بگویم تو را که من هم از داستان نویسی هیچ نمی دانم میبویم تو را و میخوانم داستانت را.
یا حق
سلام و ما را شرمنده نمودید...
با سلام
وبلاگ کانون عکس بندرعباس راه اندازی شد برای تبادل لینک
می توانید در قسمت نظرات پیغام بگذارید امیدواریم تا بتوانیم با همکاری شما دوستان هنر عکاسی در استان را ارتقا داده و شاهد موفقیت عکاسان هرمزگانی در این عرصه باشیم
با تشکر
کانون عکس بندرعباس
http://bndphotoclub.blogsky.com/
فراخوان مسابقه عکاسی از سفرههای حسینی
سلام
داستان خوبی بود و پایان خوبی داشت ، اما نمی دونم چرا گستره ی ادراکم به دریافت برخی از بخش هاش می رسید
ممنون...
سلام و خیلی ممنون...
سلام .
خوبین ؟
بروزم .
سلام و ممنون
سلام هنوز نتوانستین آقای مسلم زاده را پیدا کنید که هنوز در لیست حذف شده های لینکتونن؟!!!!!!!!!!!!!!!!!۱
سلام
۱- آخرین روزی که آقای مسلم زاده در بندرعباس بود را با هم کلی صحبت کردیم و ...
۲- دوست من ! شما هر که هستید فکر کنم به خارج نزدیک ترید.اگر شما ایشان را پیدا کردید به ما اطلاع دهید.
سلام
باعکس بایدطی کرد به روزم
www.rahbaremamdadi.blogsky.com
گزارش جشنواره کاریکاتور زوج خوشبخت ایرانی
سلام من همین بندرم شما اشتباهتون در همینه که فکر می کنید من در پایتختم و می دان که این حرف ها بهونه است مطمئنم حذفش بی ارتباط با رابطه شما نیست
؟؟؟!!!؟؟؟!!!؟؟؟
کی گفته شما توی پایتخت هستید!؟
خواهش می کنم توی وبلاگ دیگری به نام من ننویس!
۹۰ سیاسی در kiyOOsk
http://kiyoosk.blogsky.com
سلام..
تصویریش کردم...جالب بود.
حس خوبی داشت.
سلام
از لطف شما سپاسگذارم
سلام
داستان جالبی بود البته من نتونستم با همه قسمتهاش ارتباط برقرار کنم و باید چند بار دیگه هم بخونم.
موفق باشی
سلام و تشکر