اپی نوروزی

وبلاگ ابوذر نوروزی نژاد

اپی نوروزی

وبلاگ ابوذر نوروزی نژاد

خواب

تاریک بود و در تاریکی فقط سوسوی نور شمعی نظر را به خود جذب می کرد. همانند حشرات نور پرست غرق نور می شدم. نزدیک رفتم و رفتم تا شمع را در پس پنجره اتاقی دیدم . شمع نور می داد و لالایی کودکی را خواب می کرد . خود را به گوشه ای کشیدم . سرد بود و باد چهره ام را با خشم می نواخت . صدایم بیرون نمی آمد . نشسته ام به اطراف نگریستم . تاریک بود جز یک خانه . حال چو کرم به دور خود می پیچدم ؛ به پنجره چشم داشتم چون فقط او نور داشت . مادر همچنان لالایی می خواند و من هم همانند  کودک به خواب می رفتم . چشمان خود را بستم ...

چشم گشودم و به آخرین صفحه کتاب که شب پیش خوانده بودم نظری افکندم . درست مثل شب قبل با پایان بندی خوش.

ادامه مطلب ...