اپی نوروزی

وبلاگ ابوذر نوروزی نژاد

اپی نوروزی

وبلاگ ابوذر نوروزی نژاد

این اولین کارنامه من است.

1- این روز را به تمام دوستانی که سالروز زایش شان است تبریک می گویم. همچنین به تمام کلاس اولی ها٬ معلمان و ...

2- چند سال پیش اولین کارنامه من به صورت تصادفی پیدایش شد.

3-  سال اول دبستان را در مدرسه ابتدایی شهید گرجی زاده سپری کردم.که با بازسازی جدیدش شباهتی به آن مدرسه سال های دور ندارد.

4- شوکه شدم.سال اول دبستان و به خصوص روز اول مهر که پا به مدرسه نهادم.تصاویری که از جلوی چشمانم می گذشت هیچ شباهتی با آنچه در سر داشتم نداشت.روز اول را با خیلی شکوه تر می دیدم. فکر می کردم همچون رژه ی رسمی سان می بینند و ناظم شیپور به دست ورود ما را در مدرسه خوش آمد می گوید.معلم ها برایمان کف می زنند.در جلوی ما گروه موسیقی حرکت می کند.از بالا تا پایین دیوار ها نوار های رنگی پوشیده شده است.بر روی بام مردمانی ورود ما راخوش آمد می گویند. مدیر هم در درگاه ورودی خیلی رسمی نطق می خواند.

5-  خودستایی نباشد خواندن و نوشتن را قبل از مدرسه می دانستم.روز اول مدرسه زمانی که تصویر بزرگی در کنار تخته سیاه برافراشته شد.معلم قصه سگ و گربه ی را آغاز کرد که گربه بر روی درخت فرار می کند و سگ همچنان پارس می نماید... بعد که قصه تمام شد.چند خط همچون "یک" را در دفتر هایمان نوشت و از ما خواست آن را تا آخرین خط صفحه بنویسیم.حالم گرفته شد. به نظرم مدرسه احمقانه آمد و بیشتر از روز اول مدرسه نا امید شدم.

6- یکی از چیز هایی که خیلی احمقانه به نظر می رسد گریه همکلاسی هایم بود.با خودم تصمیم گرفتم با هیچ کدام از این هایی که گریه می کنند دوست نشوم.که در آخر نشد...

7- به خانه که برگشتم به مادرم گفتم : ((دیگر به مدرسه نمی روم چون من بیش از همه می دانم! تازه به جایی که به ما درس بدهند برایمان قصه می گویند و ما باید لوحه بنویسیم! تازه هیچ کس هم برایمان جشن نگرفت!)) در پایان مادر با کلی سلام و صلوات ما را راضی کرد که روز بعد هم به مدرسه بروم. و این بود که سال اول مدرسه کسالت بار ترین سال های تحصیل من گردید.تا آخر سال بیشتر با خودم فکر می کردم تا درس ها را گوش بدهم. گاهی هم دور از چشم معلم در دفتری که در جا کیفی جا سازی کرده بودم طراحی می کردم.(و این خصوصیت بد همچنان باقی ست!) البته گاهی برای همکلاسی هایم درس ها را جلو جلو می خواندم.که این سواد باعث محبوبیت بالای ما شده بود!!!

8- در آخر از بهترین معلم دوران تحصیل خود یادی می کنم. آقای جهانگیری دبیر ادبیات فارسی ما در دبیرستان.متاسفانه سال هاست که در بین ما نیست. تنها معلمی که احساس کردم مرا می فهمد.